بارون
همونطور که بارها گفتم عاااشق بارونی یه روز که خونه ی مامانیشون بودیم یکدفعه بارون شروع به باریدن کرد و ... اون روز امیر جواد جون هم خونه مامانی شون بود... و آخرش بعد از اینکه حسابی خیس شدی و یخ کردی رضایت دادی بریم تو خونه... راستی امسال هم مثه پارسال موهاتو کوتاهه کوتاه کردیم تا تو تابستون خنک شی... ...
نویسنده :
مامان فاطیما
13:22
نیمه شعبان
شب و روز نیمه شعبان همه جا جشن بود و تو امسال بیشتر متوجه ی این جشن ها میشدی بیشتر از همه از خوردن شیرینی و شربت تو جشن ها خوشت میومد... بعد از ظهر نیمه ی شعبان رفتیم خونه ی مامانی تو کوچشون جشن بود موقع غروب هم خاله ی باباجون اومد اونجا که حسین جون هم باهاشون بود شب بعد ازاینکه از جشن برگشتید خونه تو و حسین جون حسابی با هم بازی کردید اونقدر بازیتون پر هیجان و پر سر و صدا بود که صدای همه رو در آورده بودید... ...
عشق یعنی...
تماشای بارون
خوشبختانه بهار امسال آسمون سخاوتمند بود و بیشتر از همیشه بارید... ...
نویسنده :
مامان فاطیما
13:05
عجبااااا
ایلیا داری چکار میکنی؟؟؟ میخوام به تلویزیون دست بزنم! میدونی چرا اون تلویزیون رو زدن رو دیوار؟ واسه اینکه تو دست نزنی! پس باید بزنن به سفق (سقف) ...
نویسنده :
مامان فاطیما
13:03
گردش با عمه جون
عزیزکم روزهایی که ما مشغول و سرگرم کارهای خونه بودیم عمه جون یه روز تو رو با خودش برد بیرون تا کمی بگردونتت خیابون گردی و پارک گردی و آخرش هم یه پلاستیک پر از بستنی با سلیقه ی خودت عمه جون ممنون برا مهربونیاات ...
نویسنده :
مامان فاطیما
13:00
برادرانه
کلا زیاذ ذوست نداری بایستی تا من ازت عکس بگیرم و موقع عکس گرفتن انواع شکلک ها رو از خودت در میاری اما خوب وقتایی که میگم بیا کنار داداش بشین تا عکس دو تایی بگیرم ازتون سریع میای نود درصد مواقع هم همینکه میشینی پیشش سریع میبوسیش فدای دل مهربونت همیشه تکیه گاه داداش کوچولوت باش ...
نویسنده :
مامان فاطیما
12:55
سقوط آزاد
نمیدونم این کلمه از کجا به دایره ی لغاتت اضافه شده یا از کارتن هایی که میبینی یا از بچه هایی که باهاشون هم بازی میشی در هر صورت در عین با مزه بودن خیلی خطرناکه اوایل بسنده میکردی به سقوط آزاد از روی لحاف هایی که تو کمد عزیزشون بود اما حالا بی محابا از هر بلندی بنای سقوط آزاد میزاری سقووووط آزاد و بعد میپری پایین تا جایی که بشه حواسم بهت هست اما یه موقع که حواسم نباشه میپری... خیلی وقتا پا درد گرفتی اما از رو نرفتی امیدوارم به زودی متوجه خطر اینکار بشی تا بلایی سر خودت نیاووردی ...
سلام سلام
سلام عشق مامان یه ماه و اندی از آخرین پست وبلاگت میگذره وااااسه اینکه تو این مدت حسابی درگیر بودیم بخاطر اسباب کشی و جابجایی بسااااااطی داشتیمااااااا جمع کردن وسیله ها با وجود شما دو تا یه طرف بهونه گیری و ناراحتی تو بخاطر اینکه نمیتونستم برات زیاد وقت بزارم و خونه بهم ریخته بود یه طرف آماده نبودن خونمون و اینکه مجبور بودیم مدتی رو خونه مادر بزرگا بگذرونیم یه طرف وایی روز اسباب کشی اونقدر من رو اذیت کردی که حد نداشت فقط دلم میخواس بشینم و زار زار گریه کنم درک میکنم تو هم شرایطت خوب نبود خوابت کم شده بود خونه بهم ریخته بود وسیله ای واسه سرگرمی نداشتی خلاصه که گذشت... هنوزم دلتنگ خونه قبلیمون میشی و...
نویسنده :
مامان فاطیما
9:23